فرنگیس
شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۵۰ ب.ظ
قسمتی از کتاب فرنگیس
پرسید: "میخواهی از اینجا
برویم؟ به شهر برویم یا .."
با ناراحتی نگاهش کردم و گفتم :"یعنی تو دلت می آید خانه مان را بدهیم دست
عراقی ها و برویم ؟ "
بلند شد و توی تاریکی شب، به ستاره ها نگاه کرد و گفت ":جنگ وحشتناک است. کشته
می شوی ، یا خدای نکرده اگر به دست دشمن بیفتی ..."
رفتم کنارش نشستم و من هم مثل او سر بالا بردم و چشم دوختم و به ستاره ها گفتم
:"یادت باشد آخرین نفری که از این روستا برود ، من هستم. برای من، فرار کردن
یعنی مردن .
از من نخواه راحت فرار کنم. یادت باشد من فرنگیسم درست است زنم، اما مثل یک مرد می
جنگم. من نمیترسم .میفهمی ؟
۹۷/۰۷/۲۱